عـشــــــق گمشده
تـو را براي تـو دوســـت درام . . . و زندگي را براي نفس هاي تو
درباره وبلاگ


تقديم بـه صاحب چشــمــاني ڪـه آرامش قلب من است و صدايش دلنشين ترين ترانه من است. اَز بودنت برايم عادتي ساختي كه بي تو بودن را باور ندارم چه خوب شد كه بدنيا اودي و چه خوب تر شد كه دنياي من شدي... هميشه بدان كه تا ابد دوست دارم تقدیم به عزیز دلم مهناز که نمیدونه چقد دوسش دارم



مرجع وبلاگ نویسان جوان

ハート

はーと 2

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : مــهــنــاز و رضــــا

تو رو خدا میشه یادم کنی "آخه قبرم تو کویره غروب ها دلم میگیره "؟!

بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید ...

منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم

 و هر لحظه بی آنکه تو بدانی برایت آرزوی بهترین ها را کردم ...

بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد ...

نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود ... بی آنکه خود خواهان آن باشی...

بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...

چشمانی که همواره بخاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید

 هنگام دیدن چشمانت ...

بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد ...

دستانی که روز وشب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند ...

بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید.... صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد تا بگوید :

" دوستت دارم "

بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید .... خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود

و امید چشم بر هم گذاشتنم ....

بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد ...

رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....

بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید ، باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود

بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند ... نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود ...

بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت... تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم ... نوشتم :

" دوستت دارم "

" و نوشتم :  تو نیز دوستم بدار "

بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود .... من روزی به خاک بر می گردم

 سال هاست مرده ام و فراموش شده ام ...

روزی که ره گذری غریبه گردنبندی  روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی آن حک شده است...

ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد ... قبر را روی آن قرار خواهد داد ...

روی تپه ای که دور از شهر است و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد... تپه ای در دل بيابان ...

آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم

 که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد

من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام ...

به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد ...

بعد از مرگم چه کسی فانوس به دست بر سر قبرم برایم فاتحه می خواند ؟

بعد از مرگم چه کسی با اشک چشمانش غبار تنهايی را از قبرم را می شوید ؟

بعد از مرگم چه کسی گیتار خودم را به دست ميگيرد آوازه رفتنم را می خواند ؟ ...

گیتاری که با آن روز و شب آوازه دوست داشتنت را خواندم 

بعد از مرگم چه کسی برای نبودنم بی تاب و نا آرام میشود ؟

بعد از مرگم چه کسی به یاده سوختن دلم لحظه ای یاد میکند مرا؟ 

بعد از مرگم چه کسی ... ؟!

 یادم کن ... آخه قبرم تو کویره ... غروب ها دلم میگیره ... ؟!



نظرات شما عزیزان:

saman
ساعت9:00---4 تير 1393
ســــــلام وبه خوبی داری ! به منم سر بزن ! مرسی

علی مددی
ساعت10:48---31 خرداد 1393
سلام جالب بود.
لایــــــــــــــــــــــــ ــــک


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: